من و اسرا (11)
دیشب برای اولین بار برای نماز جماعت اسرا رو بردم مسجد ... البته اسرا تجربه مسجد رفتنو داشت ولی نه برای نماز جماعت ... اولش خیلی استرس داشتم که یه وقت وسط نماز از سالن خارج نشه یا با سر وصداش حواس بقیه رو پرت نکنه ...
هر طور بود همراه آقای همسر برای نماز مغرب و عشا رفتیم مسجد ... قبل از رفتن کلی تو گوشش خوندم که باید آروم بمونی و سر وصدا نکنی و از این حرفا ... برای نماز مغرب هنوز حرفام یادش بود ... چادر ملی سفید گلدارشو سرش کرده بود ... جا نماز کوچولوشو داده بود به من و جانماز بزرگی انداخته بود زیر پاش وهمراه ما نماز میخوند و کارای ما رو تکرار میکرد ...
وقت صلوات فرستادن بعد از نماز همه رو به خنده انداخته بود ... یه صدای بچه گانه بلند که صلوات میفرسته اون هم با تلفظ مخصوص به خودش رو تصور کنین ....!!!
ولی برای نماز دوم میگفت من دیگه نمازام تموم شده و رفت تو مود شیطنت ... اولش رفت سراغ مهرای تو جامهری و دسته بندیشون میکرد بعدش میخواست بره سراغ قرآن ها و مفاتیح ها که من هم مجبور شدم کارتون تام و جری رو موبایلمو براش بزارم تا مشغول بشه ...
بعد از نماز مراسم زیارت عاشورا بود ...
تو شهر ما مراسم های محرم حال و هوای خاصی داره و یکی از محل هایی که برای دهه اول محرم خیلی شلوغ میشه همین مسجد و پای منبر همین آقاس که هر هفته جمعه ها هم برنامه زیارت عاشورا دارن ...
در طول خوندن زیارت عاشورا اسرا تمام توانشو برای شیطنت به کار گرفته و رفته بود زیر چادر من و برای خودش داستان تعریف میکرد ... من هم برای اینکه مشغولش کنم ظرف جامهری رو دادم دستش گفتم بین حاضرین پخش کنه .... وقتی برگشت کلی شیرینی دستش بود که خانومای تو صف بهش داده بودن !!!
تجربه خیلی خوبی بود و اسرا هم خیلی خوشش اومده بود و میگفت مامان هر روز بریم مسجد ...
سلام.خداحفظش کنه.[گل][گل]
[گل]
teme jadid mobarak ghashange....[لبخند]
گلدونه هم تو خونه با من نماز میخونه . ولی دیگه یه نماز . دومیش و حوصله نداره . کلی ذوق میکنم براش
سلام خدا اسرا رو براتون حفظش کنه انشالله .........[گل] یا حق
سلام.تم جدید مبارک.خیلی قشنگه.گل] عزیزم, اسرا جون همیشه کاراش دوست داشتنین.[ماچ][
تبریک هم بشما و هم به اسرای عزیز که تجربه ی خوبی را در سالهای اول زندگی کسب کرده[پلک]
[لبخند]